خواهر کوچکم اورلی سه ماه پیش بر اثر خودکشی درگذشت.
هیچ کس آن را ندید، و او هرگز نشان نداد که در حال مبارزه است.
اگر جامعه با سلامت روانی مانند سلامت جسمانی رفتار می کرد، ممکن بود اوضاع متفاوت باشد.
هشدار محتوا: در این مقاله به خودکشی اشاره شده است.
آخرین متنی که برای خواهر کوچکم اورلی فرستادم در مورد کارآموزی تابستان بود.
او در حال تهیه جدولی از مکانهایی بود که ممکن است علاقه مند به کار در تابستان قبل از سال تحصیلی خود باشد، و از او پرسید که آیا توصیهای در مورد اینکه اگر میخواهد کاری مرتبط با روزنامهنگاری انجام دهد، کجا میتواند درخواست دهد.
همه چیز در مورد زندگی او به سمت آینده تنظیم شده بود. او در یک برنامه تابستانی در اسرائیل پذیرفته شد و می خواست در خارج از کشور در دوبلین تحصیل کند، و از قبل به تحصیلات تکمیلی فکر می کرد، زمانی که حتی مدرک لیسانس خود را نداشت. به همین دلیل است که وقتی مادرم در ۱۱ فوریه، درست قبل از شام، با من تماس گرفت و به من گفت که اورلی بر اثر خودکشی مرده است، هیچ چیز منطقی نبود.
سلامت روان هنوز تابو است
زمان پس از دریافت آن تماس تلفنی متوقف شد و هرگز دوباره راه اندازی نشد. روزها به طور عادی نمی گذرد، زیرا هیچ چیز در مورد آنچه برای اورلی، برای من و خانواده ما اتفاق افتاد، عادی نبود. طبیعی نبود که مجبور شوم برای خواهر کوچکم مداحی کنم، چند پا دورتر از تابوت که بدن او را نگه داشته بود. یا اینکه باید تماشا می کردم که او را در قبر فرو می برند و بعد بدون او به خانه برمی گشتم.
این طبیعی نیست که من فقط ۱۹ سال خواهر کوچکم را در زندگی ام داشتم.
اما چیزی که در روزها و هفتههای پس از از دست دادن اورلی برای من به طرز دردناکی آشکار شد این بود که بیماری روانی شایع است، اما هنوز تابو است. میلیونها نفر مانند اورلی رنج میبرند، اما به دلیل شرمندگی که همراه با آن است، احساس نمیکنند که میتوانند آشکارا صحبت کنند.
که می تواند تغییر کند.
آغوش و بوسه کافی نیست
بعد از اینکه خانوادهام شروع به ارسال عمومی درباره اتفاقی که برای اورلی افتاد، سیل تسلیت و دعا سرازیر شد. من مدام یک نظر تکراری از والدین میدیدم که از مردم میخواست بچههایشان را در آغوش بگیرند و ببوسند و به آنها یادآوری کنند که چقدر دوست دارند.
پدر و مادرم هر روز به من و خواهرانم می گفتند که چقدر ما را دوست دارند. این هرگز یک راز نبود، و قبل از اینکه هر یک از ما به دانشگاه برود، مطمئن شدند که اگر روزی دچار مشکل شویم، یا حتی اگر فقط بخواهیم آنها را ببینیم، آنها مستقیماً به اتاق خوابگاه ما خواهند آمد. اورلی میدانست که حمایت از او همیشه وجود دارد، اما کافی نبود.
پس از آن که من به طور خاص مرگ او را خودکشی در یک توییت، بسیاری از مردم “شجاعت” من را به دلیل علنی بودن در مورد آنچه اتفاق افتاده ستایش کردند. اما هرگز به انجام کار دیگری فکر نکردم. صحبت در مورد بیماری روانی نباید جرات داشته باشد. این را باید مانند صحبت کردن در مورد یک دست شکسته دید، اما دنیایی که من و اورلی در آن بزرگ شدیم اصرار داشت که دیدهها و نادیدهها را نمیتوان یکسان دانست، و عنصر شرم را به مقابله با یک بیماری نامرئی متصل میکرد.
اورلی میدانست که اگر روزی به دردسر بیفتد، خانوادهاش در کنارش خواهند بود. اما با این حال، او هرگز نگفت که چقدر در حال مبارزه است.
به گفته مؤسسه ملی سلامت روان، برخی از علائم هشداردهنده خودکشی عبارتند از صحبت در مورد تمایل به مردن، بسیار غمگین بودن، نشان دادن تغییرات خلقی و رفتار خطرناک. اما خواهرم هیچ کدام از اینها را به خانواده یا دوستانش نشان نداد.
با مرگی مانند مرگ او، به راحتی می توان در حلقه بی پایانی از اتفاقات بی پایان گرفتار شد، اما من معتقدم که خانواده من برای حمایت از او همه چیز را درست انجام دادند. با این حال، یک سوال در ذهن من باقی مانده است: اگر جامعه نحوه درمان بیماری روانی را تغییر می داد، چگونه ممکن بود اوضاع متفاوت باشد؟
اورلی بهترین مثال را برای زندگی در زندگی ارائه داد. اشتیاق و تعهد او به تغییر جهان مسری بود. او به معنای نام خود، “نور من” عمل کرد و آتشی را در اطرافیانش روشن کرد که پس از خاموش شدن آتش او تا مدت ها ادامه خواهد داشت.
من نمی توانم آنطور که اورلی می توانست دنیا را تغییر دهم، اما به یاد او، تلاش خواهم کرد و با گفتن داستان او شروع می کنم به این امید که با سلامت روان به گونه ای متفاوت رفتار شود.
مقاله اصلی را در Insider بخوانید