همزمان با انتشار قسمت اول، نوزدهمین سوگواره هنر و حماسه با شعار «تو را نیز عاشورایی است» در پردیس باغ ملی دانشگاه هنر برگزار میشود.
در این پادکست بریدههایی از کتاب «فتح خون» مرتضی آوینی بازگو میشود.
فصل اول
آغاز
هجرت
عظیم
در سَنهْ چهل و نهم هجرت، هنگام شهادت امام حسن مجتبی(ع)، دیگر رؤیای صادقهٔ پیامبرِ صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی کرسی خلافت انسان کامل، اریكهای بود که بوزینگان بر آن بالا و پایین می رفتند. روز بعثت به شامِ هزار ماههٔ سلطنت بنی امیه پایان می گرفت و غشوهٔ تاریک شب، پهنهای بود تا نور اختران امامت را ظاهر کند، و این است رسم جهان : روز به شب می رسد و شب به روز. آه از
سرخی شفقی که روز را به شب می رساند ! بخوان قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ اٌلْفَلَقِ، که این سرخی از خون فرزند رسولِ خدا، حسین بن علی(ع) رنگ گرفته است و امام حسن مجتبی نیز با زهری به شهادت رسید که از انبان دغل بازی معاویة بن ابوسفیان بیرون آمده بود، اگر
چه به دست «جَعده» دختر «اشعث بی قیس»
آه از شفقی که روز را به شب می رساند و آه از دهر آنگاه که بر مُراد سِفلگان می چرخد!
آیا آنان نمی دانستند که خلافت امتیازی موروثی نیست که از پدر به فرزند ارشد انتقال یابد ؟ غبار غفلت بر همه چیز فرو
مینشیند و آیینه های طلعت نور کور
میشوند و رفته رفته یاد خورشید نیز از خاطره ها میرود ، و نه عجب اگر در دیار کوران بوزینگان را انسان بینگارند !
کجا رفتند آن تابعین و صحابهای که با حسین بن علی(ع) در مِنیٰ بر ادای امانت ، پیمان تبلیغ بستند ؟ آیا این هفتصد تن حقّ این مناشدات را آنگونه که با حسین(ع) عهد بسته بودند، در شهرها و در میان قبایل خویش ادا کردهاند؟ اگر اینچنین بوده، پس آن احرار حق پرست کجا رفتهاند ؟ آیا در میان آن فراموشیانِ عالمِ اموات جز آن هفتاد و چند تن، زندهای نمانده است که امام را پاسخ دهد؟ آیا جز آن هفتاد و چند تن در آن دیار، مردی که مردانه بر حق پای فشرد باقی نمانده است ؟
آه از این دلسنگی که ما را صُمٌّ بُکْم میخواهد…آه از این دلسنگی!
آه یاران! اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است که سر بریدهٔ مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند…بگذار این چنین باشد. این دنیا و این سرِ ما!