استقبال غیرمنتظره عراقی‌ها |



به گزارش  ()، یکی از بزرگ‌ترین رویدادهای فرهنگی جهان تشیع که چند سالی است شکل منسجم‌تر و گسترده‌تری را به خود گرفته است، راهپیمایی اربعین به‌منظور زیارت بارگاه مطهر امام حسین(ع) و یاران با وفایش می‌باشد که همه‌ساله در اربعین شهادت آن امام عزیز رخ می‌دهد و به‌ویژه در چند سال گذشته بر جنبه بین‌المللی و جهانی آن افزوده‌شده است و همه انسان‌های آزاده جهان را از ملیت‌های مختلف به سمت بارگاه ملکوتی سرور آزادگان جهان حسین‌بن‌علی(ع) می‌کشاند.

اما در این‌ بین نقش افراد مجاهد و آزاده‌ای همچون سردار  سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در نهادینه کردن و عمق‌بخشی به این فرهنگ عظیم، برجسته و غیرقابل‌انکار است.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است در ایام اربعین حسینی(ع) در چندین شماره با استناد به کتاب «معمار حرم» به واکاوی این نقش سردار دلها بپردازد:

 

استقبال غیرمنتظره

اوایل شهریور ۱۳۸۲، آیت‌الله سید محمدباقر حکیم را که چند ماه پیش با مشایعت حاج قاسم وارد عراق می شود و امامت جمعه نجف را بر عهده می‌گیرد، بعد از نماز جمعه ترور کردند و به شهادت رساندند.

چهلم شهید حکیم رسیده بود و ما هنوز برای دستور حاج‌آقا که گفته بود؛ به وضعیت حرم‌ها رسیدگی کنین، کاری نکرده بودیم.

آن ایام حاج‌آقا اصرار داشت که ما با گروهی برویم عراق و برای شهید حکیم کاری بکنیم. برای همین، وقتی آقای فداکار گفت: می خوایم بریم عراق، گفتم: صبر کن. دو سه روز دیگه ما هم می خوایم بریم.

به‌عنوان اولین ایرانی‌هایی که پس از هشت سال جنگ، آشکارا وارد عراق می‌شدند، به عراق سفر کردیم. موقع ورود به عراق، اصلاً فکر نمی‌کردیم؛ هیچ استقبالی از ما ایرانی‌ها بشود. فکر می‌کردیم الآن ما را ببینند، می‌گویند: شما اینجا چی می خواین؟ سریع از اینجا برین. حتی احتمال می‌دادیم برخورد تندی با ما بکنند. نه‌تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه استقبال غیرمنتظره‌ای هم شد و ما واقعاً شرمنده مردم عراق شدیم.

 

روایت منصور حقیقت پور

آنجا با طیف‌هایی از شیعیان برخورد کردیم که ارتباطی با حاکمیت عراق نداشتند و تشنه ایرانیان بودند. وقتی در امامزاده سید محمد شنیدند ما ایرانی‌هایی هستیم که برای شرکت در مراسم شهید حکیم می‌رویم، همگی درهای خانه‌هایشان را باز کردند تا برویم استراحت کنیم. میوه‌های درخت‌هایشان ازجمله انارهایشان را چیدند و سبد سبد آوردند و به ما هدیه کردند.

 

روایت حسن پلارک

مراسم چهلم شهید حکیم در نجف که تمام شد، به دوستان گفتم: یه سر بریم زیارت! چون حاجی گفته بریم ببینیم وضعیت چطوره. البته بیشتر شوق زیارت داشتیم؛ چون تا آن زمان به زیارت عتبات نرفته بودیم.

در زیارت عتبات خیلی شرمنده متولیان و خدام و مسئولان حرم‌ها شدیم. چون برای اولین مرتبه که وارد شهرهای مقدس شدیم، به لحاظ مسائل امنیتی گفتیم ما می‌خواهیم شب‌ها برویم زیارت کنیم؛ هم حرم آقا امام علی(ع)، هم حرم‌های آقا ابالفضل(ع) و آقا سیدالشهدا(ع).

آن زمان با توجه به اوضاع عراق، شب‌ها درهای همه حرم‌ها بسته می‌شد… تا گفتیم شب می‌خواهیم برویم حرم امام علی(ع)، گفتند: درهای حرم بسته س. یکی از بچه‌های عراقی گفت نه می ریم. آنجا فهمیدیم بچه‌های عراقی که در آن پنج شش ماه، در جریان بازگشت مهاجران به عراق برگشته بودند، رفته‌اند و جای خودشان را بازکرده‌اند.

بالاخره موافقت کردند. هماهنگی‌ها را انجام دادیم و شبانه به‌طرف حرم امام علی(ع) راه افتادیم. چون حرم بسته بود، بعدازاین که تعیین وقت کردیم که مثلاً می‌خواهیم ساعت ۱۲تا یک‌شب برویم، بندگان خدا مسئولان حرم هم مانده بودند تا ما که می‌رویم درها را باز کنند: از درهای صحن‌ها تا درهای رواق‌ها و حتی ضریح مطهر! این‌طوری از ما استقبال کردند و تحویلمان گرفتند؛ کاری که شاید حتی با حکام قبلی خود عراق نکرده بودند.

 

اوج مظلومیت عتبات عالیات

خلاصه به حرم رفتیم. ورودی باب طوسی بسته بود. باز کردنش خیلی سخت بود. چون درش پوسیده و شکسته و لولاهایش هم کنده‌شده بود. به زور آن را باز کردند و ما پنج شش نفر داخل حرم رفتیم. بعد هم سریع بستند. اصلاً فکر نمی‌کردیم اینجا حرم امام علی(ع) باشد. واقعاً تصورمان این نبود؛ تا ضریح مطهر را ندیدیم، باورمان نشد.

اصلاً در مخیله‌مان نمی‌گنجید که وضع حرم مطهر آقا امیرالمومنین(ع) این‌طور باشد؛ خیلی برایمان غیرمنتظره بود. ما که در آن ایام همه‌مان تقریباً چهل، چهل‌وپنج سال سن داشتیم، از هفت هشت‌سالگی از عظمت و بزرگی و جایگاه ویژه امام علی(ع) و امام حسین(ع) در میان ائمه(ع) شنیده بودیم و شخصیت امام علی(ع) و امام حسین(ع) و حضرت ابالفضل(ع) برایمان جلوه خاص و عظمت زیادی داشت. برای همین در قیاس بین حرم‌های این بزرگواران با حرم مطهر امام رضا(ع)، نمی‌توانستیم قبول کنیم حرم‌های آن‌ها تا این حد مظلوم به نظر برسد.

خدا هزار بار صدام را لعنت کند؛ خیلی در حق عتبات کم‌لطفی کرد. با تفکر وهابی‌اش در صدد از بین بردن عتبات بود؛ یعنی همین‌طور رهاشده بود تا خراب شود.

چند روز بعد، از نجف به‌طرف کربلا به راه افتادیم و شب به حرم آقای سیدالشهدا(ع) و حرم آقا ابوالفضل(ع) رفتیم. هر دو بسته بودند؛ ساعت تعطیلیشان بود. به خاطر ما، خدام زحمت کشیدند؛ آمدند و درها را باز کردند. حال و هوای خوبی داشت.

حرم امام حسین(ع) هم که رفتیم، تقریباً همان وضعیت حرم حضرت امیر(ع) را داشت؛ کمی منظم‌تر بود، اما نه خیلی بهتر. حتی آثار تیراندازی‌های زمان انتفاضه ۱۹۹۱، شکستگی‌های در و دیوار و خرابی‌های دیگر، همه باقی‌مانده بود. اوضاع طوری بود که انگار کسی برای دل‌خوشی اهل‌بیت(ع) و شیعیان هم که شده، کوچک‌ترین اقدامی برای نظم و نظافت حرم انجام نداده است.

مشاهده صحنه‌های دردآور و غیرمنتظره عتبات، ما را وادار کرد که خودجوش وارد بحث بازسازی شویم. به آقای فداکار گفتیم: اگه می خوای برای حرم‌ها کارکنی، حالا وقتشه؛ برو ببین کسی می ذاره اینجا کار کنی؟

رفت با دو نفر صحبت کرد. گفته بودند علی رأسی! اصلاً فکر نمی‌کردیم قبول کنند. گفتیم الآن بگوییم، می‌گویند: عتبات عراق به شما ایرانی‌ها چه مربوط؟! حالا ما ترس داشتیم؛ حاج قاسم که بهمان دستور داده وارد کار حرم‌ها شویم، اینجا نتوانیم کاری بکنیم و دست‌خالی به تهران برگردیم!

به این فکر می‌کردیم که جواب او را چه بدهیم؟ اگر بگوییم عراقی‌ها موافقت نکردند، می‌گوید: شما عرضه نداشتین برین این کار رو بکنین.

این حرف را که آقای فداکار زد و عراقی‌ها از ورود ما به بازسازی عتبات استقبال کردند، خیلی خوشحال شدم؛ البته بیشتر برای اینکه می‌خواستیم جواب مثبت را برای حاج قاسم ببریم، نه برای اینکه می‌خواهیم برای عتبه کار بکنیم. شاید در آن مقطع این مسئله برایمان در اولویت بود.