قریب به 15 سال بطول انجامید تا خود را راضی کنم که پاسخ این پرسش را یافته ام و البته چقدر که از یافتن آن حیران شدم. هر بار که چیزی در وجودم غنج میخورد و آزارم میداد بدنبال فرصتی بودم تا با خودم خلوت کنم و ببینم که چه میخواهم؛ ما حصل کار تبدیل به شعری میشد که سوای قوت و ضعف آن٬ هر چه بود راحت میشدم. نفسی راحت میکشیدم و انگار که کار و ماموریتی را به سرانجام رسانده بودم و شادمندانه به ادامه زندگی میپرداختم. رفته رفته یا ناگاه نمیدانم، از این نسبت شعر و زبان و واقعیت فاصله گرفتم. به ناگاه دیدم که شعر نه آیینه تمام نمای واقعیت است و نه ابزار سنجش و داوری ارزشها. شعر عالم وهم٬ خیالی و دروغینی است که همزاد جهان است؛ سایه جهان است. شبحی است که در تلاش است تا از پوست خود بدر آید و ابراز وجود کند. ناگهان دیدم که برای چه شعر میگویم یا چرا شعر میگویم. من با شعر به خود شناسی و خودآگاهی میرسم. خودشناسی که گاها غمگین و غمناک است:
«گرچه هر بار که شعری میگویم
خود را در آیینه تمام نمای آن میفهمم
ولی این بار از این فهم خود غمناکم»
و گاها نیز عمیق و دردناک و مسئولیت مدار:
«گرچه هر بار که شعری میگویم
وزن خویش را
کم،
و کمتر از پیش میبینم.
اما این بار
وزن و بار همه هستی خویش را
افزون و دوچندان میبینم.»
شعر وسیله خودشناسی است. جهانی است که پس از هستی یافتن، با نگریستن در آن، قامت من شاعر – راست یا کج- نمودار میشود.
من
هیچ نیام.
بودنیام
هیچ شده.
هستیایام
طی زمان
نفی شده.
پیکر ساخته دست شده.
کوبه ی چکشیام
خودسر شده.
من
صدای دستانیام
جدا شده.
ضربان قلبهاییام
عاشق شده…»
مجموعه شعر سپید «لامیا» سروده ناصر مومنی در 86 صفحه، شمارگان 500 نسخه و بهبهای 80 هزار تومان راهی بازار نشر شده است.